سنفونی زندگی

خودشناسی و عشق بازی با هدف برای صعود

سنفونی زندگی

خودشناسی و عشق بازی با هدف برای صعود

تجربیات و برداشت های زندگی یک جنگجوی عاشق

آخرین مطالب
۲۵
ارديبهشت

یه معذرت خواهی به خودم بدهکارم ، چند ماهی کارم شده بود بهونه .

شکر الان رو به راهم دارم موتور دلمو وجودمو گرد گیری میکنم تا دوباره بتازم ، ایندفعه قوی تر و با کلی انرژی.

م_...

  • mohammad nasiri
۲۴
بهمن
گل که روی شاخه باشه خیلی قشنگه ، وقتی دست بشر که بهش میرسه به بهونه ی هدیه کردنش جونشو میگیرن انگار به قول حسین پناهی زمین ارثیه بابامونه ،ولی اصلا حواسمون نیست با چه زحمتی خودشو کشیده بالا، همین چند وقت پیش بود که یه تیکه به رنگ سبز از لابه لای خاک و سنگ قد کشید و قد کشید ،و قد کشید تا بشر سرش از تن کشید .

خدا هم زیباست همچو گل ، کفر نمیگویم گل از آن خدا .



  • mohammad nasiri
۱۹
بهمن

از اتفاقای ساده ی زندگی ساده نگذر ، هرچیزی که میبینی میتونه برات نکته ای داشته باشه تا حالتو خوب کنه .

خودتو روی کاغذ پیدا کن ، چی هستی؟ چی میخوایی؟ چیکار باید بکنی .

توی این مسیره که باید خودتو قبول داشته باشی ، فراموش نکن هر کاری که میکنی از روی تصمیمه این یه حقیقته .

امروز دوباره تصمیمی گرفتم دوباره برای چند ماه برنامه ریختمو همه ی اتفاقای خوبو بدو تصور کردم .از چند ماه پیشم راضیم نه اینکه اشتباه نکرده باشما نه ولی به چیزایی رسیدم که چند ماه پیش میخواستم .


  • mohammad nasiri
۱۴
بهمن

🌐مقاله ای قابل تامل و تکان دهنده از ولفگانگ پاولی...

برنده جایزه نوبل فیزیک در سال ۱۹۴۵ که به خاطر کشف قانون جدیدش به نام:

"اصل انحصاری پاولی" که مورد تشویق آلبرت انیشتین هم قرار گرفت , معروف است.

پاولی می گوید: هر چیزی در جهان , ارتعاش مخصوص به خودش را دارد. همه  الکترون ها دارای سه ویژگی هستند ؛ به نام های :

سطح انرژی
چرخش
مدار

که فیزیک دان ها بر اساس این سه ویژگی , عدد کوانتوامی هر الکترون را محاسبه می کنند و به دست می آورند.

پاولی می گوید: هیچ دو الکترونی در جهان هستی دارای عدد کوانتوامی یکسانی نیست.

پاولی مثالی می زند و می گوید :

سیبی را بر می داریم و از میان میلیارد ها الکترونی که درون آن است، فقط یکی را انتخاب می کنیم.
فرض کنید نام آن الکترون را بگذاریم "اریک"....

عدد کوانتوامی اریک عددی بسیار بسیار طولانی است، اما برای این که کارمان را اینجا ساده کنیم، فرض کنید آن عدد بزرگ 23 باشد.
پاولی ثابت کرد در هیچ کجای جهان هستی , حتی در ستاره ای در کهکشان , نه تنها هیچ سیب دیگری , بلکه هیچ شیئی دیگر پیدا نمی کنید که الکترونش عدد کوانتوامی آن 23 باشد.
حال اگر دستمالی برداریم و سیب را برق بیندازم , از اصطکاک ایجاد شده , انرژی حاصل می شود و این انرژی عدد کوانتوامی اریک را ارتقا داده و به مثلا 26 می رساند.و درست در همان لحظه تنها الکترونی که در جهان هستی با عدد کوانتوامی 26 بوده , دستخوش تغییر می شود.

جهان ما برای حفظ توازن خود , لحظه به لحظه آرایش خود را تغییر می دهد.پاولی با اثبات این موضوع جایزه نوبل فیزیک گرفت و گفت:

اگر هر الکترونی دارای ارتعاش منحصر به فرد خود باشد, پس هر شیئی در جهان واجد ارتعاش مخصوص به خود است.

نتیجه گیری :
وقتی یک سیب با یک اصطکاک کوچک , تغییر پیدا می کند , بنابراین وقتی که من فرزندم را در آغوش می گیرم و می بوسم , و یا وقتی که همسرم را می بخشم...
و یا وقتی که به همسایه ام ناسزا می گویم و یا وقتی که دست خودم را خارش می دهم....
در واقع دارم دستور زنجیره ای از تغییرات را به جهان هستی می دهم.
هر اندیشه ای که از ذهن ما می گذرد , الکترون هایی را در گستره جهان هستی به ارتعاش در می آورد و دستخوش تغییر می کند.
اندیشه فقط بر ماده تاثیر نمی گذارد، بلکه اندیشه خود ماده است.
غم و غصه مرا غمگین می کند و این بزرگ ترین اشتباهی است که در من اتفاق می افتد.
غم و اندوه باید مرا هشیارتر کند؛ چون وقتی زخمی می شویم، آگاه تر می شویم.اندوه نباید بیچارگی را بیشتر کند.
بنابراین رنج را تحمل نکنید، بلکه آن را دریابید...چون رنج کشیدن فرصتی است برای هوشیارتر شدن.(فلسفه بودا).

حرف آخر:

اگر به جای محبتی که با کسی کرده اید , از او بی مهری دیدید ,ناامید از محبت کردن نشوید؛
 چون برگشت آن را از فرد دیگری , در یک رابطه دیگر و در یک موضوع دیگر , خواهید دید .


به خاطر همین می گویند علم بر آموزه های فلاسفه مهر تأیید می زند .چون فلاسفه همیشه معتقدند همه چیز در جهان هستی به هم مرتبط است.
تمام انرژی هایی که از شما ساطع می شود به شما باز می گردد

مثبت باشید تا مثبت باز پس گیرید.
این مطلب را جدی بگیریم و از کنارش به راحتی نگذریم. 
در گستره ی کیهان هیچ اتفاقی بی دلیل و بی حکمت نیست.
قوانین را بشناسیم و بر اساس قانون عمل کنیم.
آن وقت جهان درون و بیرونمان به بهشتی وصف ناشدنی بدل خواهد شد.

  • mohammad nasiri
۲۸
دی

گاهی وقتا خودتو از بالا نگاه نکن پیاده شو باهم بریم ، کنار هم دست تو دست هم ،فقط حواست باشه مسیری طولانی رو انتخاب کنی تا همه ی حرفاتون تموم بشه ،همیشه از کارا و حرفای نیمه کاره متنفر باش .

حالا وقتشه شروع کنی از کجایی ؟ به کجا میخوایی برسی؟ کدوم مسیر مسیر رفتته؟

قبل از هرچی باید بهت بگم که زندگی ارامش نداره اگه داشت به زنده بودنت شک کن ، زندگی آسایش داره هرکسی هم به نحوی دنبالش هست یا بوده ، هستای امروز جنگجوهای جنگن بوده ها هم روزی جنگجو بودنو امروز نیستن ، کجان ؟ هیچکس جز خودشون نمیدونه .

بچه که بودم سردرگم بودم ، همیشه سعی برای بزرگتر نشون دادن خودم بودم شایدم بخاطر همونه توی عکسام ژست های خوبی ندارم درکل عاشق عکاسیمو سخت دنبال فهمیدنو شروع کردنشم ولی تا حدودی دوست ندارم عکسی از خودم بگیرم .

یه سوالی اواخر ابتدایی و طول راهنمایی داشتم که سخت منو مشغول به خودش کرده بود ،این بود که چرا زنده ایم ؟ زندگی یعنی چی؟ اصلا این موجود دوپا چیه که بهش میگن انسانو واسه خودش دک و پوزی داره؟ از خیلی چیزا میترسه به خیلی چیزا امید داره و این خیلی ها هم بستگی به موقعیت جغرافیایش داره .

کسی جوابگوی سوالم نبود .

معلم ریاضی : چرت نگو چرا جدول ضربت ضعیفه ⬅این نبود جواب من ، اخه کی با ریاضی به جواب رسیده؟ همون دو دوتا چهارتاشم شک دارنو دنبال اعشارشن .

معلم علوم : بزرگ تر میشی میفهمی ولی مسخره که نکردی؟⬅بی جواب ترین حالت زندگیم

معلم ادبیات فارسی و بقیه و بقیه همه خندیدن به حس مبهمم ، به حس تنهایی.

همیشه با معلم دینی مشکل داشتم چون بیشتر از همه ازش انتظار داشتم .

روزا گذشتو اواخر راهنمایی تبدیل شدم به یه ادم خنثی دیگه دنبال جواب نبودم ولی سوالمو داشتم، اخه چطور ممکنه ادم خودشو نشناسه خودشو درک نکنه ولی با خودش دوست و رفیق باشه یا عاشق خودش باشه مگه امکان داره جز احاطه به چیزی بهش دسترسی داشته باشه ؟

دوسالی سر کردمو خسته شدم از پشت سنگر نشستنو فکر کردن وقتش شده بود رومو بتکونمو گرد بچگیو بریزم دورو وارد دوره ای بشم که واسه من شکل و شمایل نوجوانی بودو دورونه بزرگی ، واین دوگانگی بیش از پیش اذیتم میکرد ، دوست داشتم اشتباه نوجوانی کنم ولی عرف بزرگی همچین فرصتیو ازم میگرفت .جنگ بین خود و انسان شناسی رو شروع کردم تا احاطه پیداکنم به اون چه که میخوام هر روز دل مشغول تر از دیروز جسارت شروع کتاب خوندنو به خودم دادم قابوس نامه رو شروع کردم ارتباط چندانی با حسم نداشت ولی حالت نصیحتی داشت، چند موردی بود که کمکم کرد و چند موردی بود مخافم کرد ، شروع کردم به اثبات حرف خودمو رد گفته هاش .

از همه ی اینا که بگذریم .

من شدم : فردی که جفت خودشو پیدا کرده ،منطق و فهم اولیه خودشو پیدا کرده، فلسفه ی خودشو پیدا کرده ، خودشناسی خیلی زیباست.

میخوام بشم : عکاس ، درک و فهمی از عرفانو فلسفه و این تقابلو باهم دوست دارم .

و با شجاعت تمام میگم که من پزشک اینده میشم ، تا امروز شکی تو گفتنش داشتم که تو خودم کشتمش ⬅چه خوبه تو خودت کشتو کشتار راه بندازی قبل از اینکه درگیری به بیرون کشیده بشه و توجیه سلاح بشه ،میدونی که چی میگم .

مسیر رفتنم: خیلی خوب میشناسمش یه جورایی باهاش رابطه برقرار کردم ، برنامه ریزی روی تک تک ساعتا جز واجباته ، برنامه ریزی کوتاه مدتو بلند مدت تخصص خودشو میخواد ⬅برنده کسیه که مهرهاشو خوب بچینه ولی حواست باشه اگه بلد نباشه بازی بده چینش ضعیف هم حرفی واسه گفتن داره به شرطی که بتونه بازی بده .

اینجا خلوتگاه منه ، شبیه اتاقم، میز مطالعم یا چشمای بستمو تصوراتم .روزی میخوام هدیه بدم به کسی که میگه نمیشه .⬅ شدن نه سخته نه نفس گیر فقط حال خوب میخواد تا نفستو عمیق بکشی ، حالا بکش به جایی بر نمیخوره دیگه این یکیو مساوی سهممونه ، غنی و فقیر هم نداره .


  • mohammad nasiri
۲۲
دی

کاش فرصت و موقعیت طوری بود که میشد منو یه دوربینو یه ماشین با وسایل اولیه میزدیم بالای کوه تا کمی نزدیک تر میشدم به طلوع آفتاب و چشمک مهتاب .

موج زندگی موج سینوسیه حواست باشه از قله هات استفاده کنی لزومی نداره توی قله هم فکر دره ی بعدش باشی تموم لذتتو ببر از قله به وقتش تو ی دره واسه قله تلاش میکنی .

هر روز من یه قلس و یه دره دره ی فردا و قله ی دیروز اینو وقتی فهمیدم که شروع کردم به خواسته ها مو ثبت کردنو بعد یه مدت برگشتنو خوندنشون . لذت امروزتو هدر نده برای فردا باید حالت خوب باشه تا برسی نه اینکه برسی تا حالت خوب باشه مطمعن باش نمیرسی خدا نیاره خستگی روحو جسم شش ساعت استراحت براش کافیه اما روح ...

مثبت و زیبا فکر کن جهان پر از انرژی خوبو بده نیازی نیست کیستو جمع کنی از انرژی بد . مثبت =حال خوب


  • mohammad nasiri
۲۰
دی

امروزی فرصتی پیش اومد برای گپ تلگرامی با دوتا از دوستای خوبم که خوابگاه بودنو درگیر امتحان دلم برای یکیش خیلی تنگ شده بود همین که گفتم دلم برات تنگ شده انگار حرف دل اونو نسبت به خودم گفتم قرار گذاشتیم یه روز برم تهران دانشگاه ببینمش .کلا امروز خیلی یاد مدرسه و گذشته افتاده بودم سری هم به مدرسه زدمو کمی با معاون گپ زدمو سراغ معلم شیمی رو گرفتم که طبق معمول سفر بود با این تفاوت که شمال شده بود کیش .

اصلا میدونی چیه دلتنگم .

دلتنگه:عشقم که شرایط برامون جوری شده که سالی دو بار همو میبینیم .
دلتنگه:دوران مدرسه و استرس امتحاناش زنگای چهارمو خستگیاش ، سوژه بازی و خندیدناش، wifiدفترو دانلوداش هییی!
دلتنگم واسه همع چی دلتنگم ، حتی دلتنگ فردایی که براش تلاش میکنمو میخوام بسازم .
انسان عجولیم واین اصلا خوب نیست .


  • mohammad nasiri
۲۰
دی

اولش که شروع کردم به نوشتن نمیدونستم چی باید بنویسم از چه موضوعی باید صحبت کنم امروز خیلی خسته شدم هوای آلوده ی تهرانو شلوغی مترو تا حدودی سوزن به روحت میزنه . دیگه خودت حسابشو بکن .

راستش خیلی خوشحالم امروز زدم بیرون تو اتاقم نبودم رفتم تو هوای سمی . درسته وقتمو برای کارم صرف نکردم ولی تلف هم نکردم این خودش خیلی مهمه .

یه سری کار اداری بود که باید انجام میدادم که دادم ،خیلی خسته بودمو داشتم از خیابون پیاده رد میشدم که چشمم خورد به یه نمایشگاه ماشین ، توش پر بود از ماشینای لوکس و لاکچری همونایی که میبینی میگی اخه از کجا میارن میخرن ؟!

سه تا تقریبا هم سن و سال خودم بودن که کنار ماشیناشون از هشت سیلندرو قدرتش حرف میزدن راستش حسم بهم گفت که نه از سیلندر سر در میارن نه از فرمول سرعت و شتاب و چقدر خنده داره متعجب طراح و مهندساش نشی و آخر کار رو ببینی که زیر پاته داری گاز میدی هی بگاز بگاز .

بچه که بودم با دیدن این صحنه ها واژه ی کاش رو میکاشتمو سریع خشک میشد تو دلم، ولی این دفعه فرق اساسی داشت ، من داشتم منطق اونارو به سخره میگرفتم واین خیلی برام لذت بخش بود . غرور و مسخره کردن دیگران نه ها اینی که میگم درونیه دیگه با تمام وجود حس کردم که تو رود خونه ی هدفم کاملا شناورمو از سردی آب یخ زده نمیترسم .

کمی اینورتر یه پارک کوچیک بود که چند تا دختر پسر جمع بودن ، فضاشون انقدری صمیمی بود که فکر نمیکنم فضای صحنه ی قبلی تا این حد صمیمی بوده باشه .

پایین تر از اونا سر خیابون بعدی یه زمین خیلی بزرگ بود که گود برداری خیلی عمیقی انجام داده بودن داداشم گفت فکر کنم منفی 6یا7باشه گفتم چه نیازی گفت خب حتما سازه ی بزرگیه که برای زیر بنا همچین عمقی لازمه تا بره رو آسمونو آخم نگه . خیلی جالب بود که برای رفتن به اسمون اول زیرش خالی میشه از ته بسازه بره بالا .اگه هدفت بزرگه اگه هدفت برج، باید بکنی خودتو بری تو عمق عمیق بشی تو خودت از ته ته بسازی بری بالا ، باید به اینم حواست باشه سرعت کار تو زیر بنا خیلی کند پیش میره چون اسمش روشه زیر بنا باید انقدر وقت صرف بشه تا برج رو بالا بره مگرنه مطمعن باش که میریزه .

زیر بناتو به اندازه ی هدفت بکن ،برو تو عمق خودت ، شروع به ساختن کن .حواست باشه زیر بنای برج میلاد با یه خونه ی سه طبقه یکی نیست. اینو شاهین میگه .


  • mohammad nasiri
۱۳
دی

یه حسی ، یه حالی هست که دچارش میشم . من نشدم !

باید به این حس و حال خودم جواب بدم تا دچار سردرگمی نشه .

اول اینکه ممنونم حس من ،عاشق این خصوصیات تخریب و باز سازی درونم .

یادمه توی ارایشگاه که بودم خیلی نکته سنجی کردم در مورد حالتش اخرش خودمم خجالت کشیدمو از ارایشگر معذرت خواهی کردم گفتم شرمنده من همیشه میگمو اخرش هم قانع نمیشم .

جوابمو با حرف جالبی داد.

گفت : همین خوبه اگه قانع باشی باید تموم بشی باید ساکن بشی فقط نفس بکشی نه از سر لذت بلکه از سر احتیاج .

منم مثل خیلی از ادمای دیگه خواسته هایی دارم نه از کسی ،از خودم .

هر طلوعی غروبی دارد، هر غروبی هم نشان پایان نیست .

امروز خیلی حالم بد بود سرما خورده بودم نشد اونطوری که باید از وقتم استفاده کنم همونم باعث شد احساسای بدی بهم دست بده .

بنظر من برای خوب کردن حال خودت توی این شرایط ها باید بری توی دل ماجرا ، فاصله گرفتنو خوابیدنو پرتی حواس روحتو ضعیفو خسته میکنه .

لیست خواسته های گذشتمو مرور که میکنم هرکدومشون که وقتشون شده بهشون رسیدم، پس حال بد معنا نداره .

میرسه روزی با تمام شوق  یه میز مطالعه که روش یه لپ تاپ و یه دوربین واتاقی که دیواراش پر از عکس و فورمولو اناتومی انسان یه رادیو کنار میز روشن ، دارم حال و روزای این روزامو میخونم .

  • mohammad nasiri
۰۷
دی

چند سالی بود با خودم درگیر بودم که چرا اون اره ولی من نه ؟

چرا اون بتونه ولی من نه ؟ راستش دقت نمیکردم که اون چرا میتونست ولی من نه .

جمله ی جالبیه که کسیو با خودت مقایسه نکن .

تک تک ثانیه هامو دادم ارامشمو دادم ، ثانیه ها تبدیل شد به هفته ها به ماه تا بعد فهمیدم که ای دل غافل تمام راز پس پرده تو خود شناسیه ، راستش اینو سر آزمون قلم چی که از شدت ناراحتی که این آزمونم اونی نشد که دوست داشتم فهمید بجای جواب دادن به تست ها شروع کردم به نوشتن خودم جالب شد موضوع دیدم چقدر شفاف خودمو میتونم توضیح بدم چاله هامو بشناسم جالب تر این بود که دیگه جز خودم کسی روبه روم نبود یعنی کسی برای مقایسه نبود .

خودشناسی بحث خیلی مهم و جذابه.

من دیگه خودمو میشناسم ،با خودم دوستم دیروز من تنها درس امروز منه.

  • mohammad nasiri