کائنات من
یه حسی ، یه حالی هست که دچارش میشم . من نشدم !
باید به این حس و حال خودم جواب بدم تا دچار سردرگمی نشه .
اول اینکه ممنونم حس من ،عاشق این خصوصیات تخریب و باز سازی درونم .
یادمه توی ارایشگاه که بودم خیلی نکته سنجی کردم در مورد حالتش اخرش خودمم خجالت کشیدمو از ارایشگر معذرت خواهی کردم گفتم شرمنده من همیشه میگمو اخرش هم قانع نمیشم .
جوابمو با حرف جالبی داد.
گفت : همین خوبه اگه قانع باشی باید تموم بشی باید ساکن بشی فقط نفس بکشی نه از سر لذت بلکه از سر احتیاج .
منم مثل خیلی از ادمای دیگه خواسته هایی دارم نه از کسی ،از خودم .
هر طلوعی غروبی دارد، هر غروبی هم نشان پایان نیست .
امروز خیلی حالم بد بود سرما خورده بودم نشد اونطوری که باید از وقتم استفاده کنم همونم باعث شد احساسای بدی بهم دست بده .
بنظر من برای خوب کردن حال خودت توی این شرایط ها باید بری توی دل ماجرا ، فاصله گرفتنو خوابیدنو پرتی حواس روحتو ضعیفو خسته میکنه .
لیست خواسته های گذشتمو مرور که میکنم هرکدومشون که وقتشون شده بهشون رسیدم، پس حال بد معنا نداره .
میرسه روزی با تمام شوق یه میز مطالعه که روش یه لپ تاپ و یه دوربین واتاقی که دیواراش پر از عکس و فورمولو اناتومی انسان یه رادیو کنار میز روشن ، دارم حال و روزای این روزامو میخونم .
- ۹۵/۱۰/۱۳