سنفونی زندگی

خودشناسی و عشق بازی با هدف برای صعود

سنفونی زندگی

خودشناسی و عشق بازی با هدف برای صعود

تجربیات و برداشت های زندگی یک جنگجوی عاشق

آخرین مطالب

۶ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

۲۸
دی

گاهی وقتا خودتو از بالا نگاه نکن پیاده شو باهم بریم ، کنار هم دست تو دست هم ،فقط حواست باشه مسیری طولانی رو انتخاب کنی تا همه ی حرفاتون تموم بشه ،همیشه از کارا و حرفای نیمه کاره متنفر باش .

حالا وقتشه شروع کنی از کجایی ؟ به کجا میخوایی برسی؟ کدوم مسیر مسیر رفتته؟

قبل از هرچی باید بهت بگم که زندگی ارامش نداره اگه داشت به زنده بودنت شک کن ، زندگی آسایش داره هرکسی هم به نحوی دنبالش هست یا بوده ، هستای امروز جنگجوهای جنگن بوده ها هم روزی جنگجو بودنو امروز نیستن ، کجان ؟ هیچکس جز خودشون نمیدونه .

بچه که بودم سردرگم بودم ، همیشه سعی برای بزرگتر نشون دادن خودم بودم شایدم بخاطر همونه توی عکسام ژست های خوبی ندارم درکل عاشق عکاسیمو سخت دنبال فهمیدنو شروع کردنشم ولی تا حدودی دوست ندارم عکسی از خودم بگیرم .

یه سوالی اواخر ابتدایی و طول راهنمایی داشتم که سخت منو مشغول به خودش کرده بود ،این بود که چرا زنده ایم ؟ زندگی یعنی چی؟ اصلا این موجود دوپا چیه که بهش میگن انسانو واسه خودش دک و پوزی داره؟ از خیلی چیزا میترسه به خیلی چیزا امید داره و این خیلی ها هم بستگی به موقعیت جغرافیایش داره .

کسی جوابگوی سوالم نبود .

معلم ریاضی : چرت نگو چرا جدول ضربت ضعیفه ⬅این نبود جواب من ، اخه کی با ریاضی به جواب رسیده؟ همون دو دوتا چهارتاشم شک دارنو دنبال اعشارشن .

معلم علوم : بزرگ تر میشی میفهمی ولی مسخره که نکردی؟⬅بی جواب ترین حالت زندگیم

معلم ادبیات فارسی و بقیه و بقیه همه خندیدن به حس مبهمم ، به حس تنهایی.

همیشه با معلم دینی مشکل داشتم چون بیشتر از همه ازش انتظار داشتم .

روزا گذشتو اواخر راهنمایی تبدیل شدم به یه ادم خنثی دیگه دنبال جواب نبودم ولی سوالمو داشتم، اخه چطور ممکنه ادم خودشو نشناسه خودشو درک نکنه ولی با خودش دوست و رفیق باشه یا عاشق خودش باشه مگه امکان داره جز احاطه به چیزی بهش دسترسی داشته باشه ؟

دوسالی سر کردمو خسته شدم از پشت سنگر نشستنو فکر کردن وقتش شده بود رومو بتکونمو گرد بچگیو بریزم دورو وارد دوره ای بشم که واسه من شکل و شمایل نوجوانی بودو دورونه بزرگی ، واین دوگانگی بیش از پیش اذیتم میکرد ، دوست داشتم اشتباه نوجوانی کنم ولی عرف بزرگی همچین فرصتیو ازم میگرفت .جنگ بین خود و انسان شناسی رو شروع کردم تا احاطه پیداکنم به اون چه که میخوام هر روز دل مشغول تر از دیروز جسارت شروع کتاب خوندنو به خودم دادم قابوس نامه رو شروع کردم ارتباط چندانی با حسم نداشت ولی حالت نصیحتی داشت، چند موردی بود که کمکم کرد و چند موردی بود مخافم کرد ، شروع کردم به اثبات حرف خودمو رد گفته هاش .

از همه ی اینا که بگذریم .

من شدم : فردی که جفت خودشو پیدا کرده ،منطق و فهم اولیه خودشو پیدا کرده، فلسفه ی خودشو پیدا کرده ، خودشناسی خیلی زیباست.

میخوام بشم : عکاس ، درک و فهمی از عرفانو فلسفه و این تقابلو باهم دوست دارم .

و با شجاعت تمام میگم که من پزشک اینده میشم ، تا امروز شکی تو گفتنش داشتم که تو خودم کشتمش ⬅چه خوبه تو خودت کشتو کشتار راه بندازی قبل از اینکه درگیری به بیرون کشیده بشه و توجیه سلاح بشه ،میدونی که چی میگم .

مسیر رفتنم: خیلی خوب میشناسمش یه جورایی باهاش رابطه برقرار کردم ، برنامه ریزی روی تک تک ساعتا جز واجباته ، برنامه ریزی کوتاه مدتو بلند مدت تخصص خودشو میخواد ⬅برنده کسیه که مهرهاشو خوب بچینه ولی حواست باشه اگه بلد نباشه بازی بده چینش ضعیف هم حرفی واسه گفتن داره به شرطی که بتونه بازی بده .

اینجا خلوتگاه منه ، شبیه اتاقم، میز مطالعم یا چشمای بستمو تصوراتم .روزی میخوام هدیه بدم به کسی که میگه نمیشه .⬅ شدن نه سخته نه نفس گیر فقط حال خوب میخواد تا نفستو عمیق بکشی ، حالا بکش به جایی بر نمیخوره دیگه این یکیو مساوی سهممونه ، غنی و فقیر هم نداره .


  • mohammad nasiri
۲۲
دی

کاش فرصت و موقعیت طوری بود که میشد منو یه دوربینو یه ماشین با وسایل اولیه میزدیم بالای کوه تا کمی نزدیک تر میشدم به طلوع آفتاب و چشمک مهتاب .

موج زندگی موج سینوسیه حواست باشه از قله هات استفاده کنی لزومی نداره توی قله هم فکر دره ی بعدش باشی تموم لذتتو ببر از قله به وقتش تو ی دره واسه قله تلاش میکنی .

هر روز من یه قلس و یه دره دره ی فردا و قله ی دیروز اینو وقتی فهمیدم که شروع کردم به خواسته ها مو ثبت کردنو بعد یه مدت برگشتنو خوندنشون . لذت امروزتو هدر نده برای فردا باید حالت خوب باشه تا برسی نه اینکه برسی تا حالت خوب باشه مطمعن باش نمیرسی خدا نیاره خستگی روحو جسم شش ساعت استراحت براش کافیه اما روح ...

مثبت و زیبا فکر کن جهان پر از انرژی خوبو بده نیازی نیست کیستو جمع کنی از انرژی بد . مثبت =حال خوب


  • mohammad nasiri
۲۰
دی

امروزی فرصتی پیش اومد برای گپ تلگرامی با دوتا از دوستای خوبم که خوابگاه بودنو درگیر امتحان دلم برای یکیش خیلی تنگ شده بود همین که گفتم دلم برات تنگ شده انگار حرف دل اونو نسبت به خودم گفتم قرار گذاشتیم یه روز برم تهران دانشگاه ببینمش .کلا امروز خیلی یاد مدرسه و گذشته افتاده بودم سری هم به مدرسه زدمو کمی با معاون گپ زدمو سراغ معلم شیمی رو گرفتم که طبق معمول سفر بود با این تفاوت که شمال شده بود کیش .

اصلا میدونی چیه دلتنگم .

دلتنگه:عشقم که شرایط برامون جوری شده که سالی دو بار همو میبینیم .
دلتنگه:دوران مدرسه و استرس امتحاناش زنگای چهارمو خستگیاش ، سوژه بازی و خندیدناش، wifiدفترو دانلوداش هییی!
دلتنگم واسه همع چی دلتنگم ، حتی دلتنگ فردایی که براش تلاش میکنمو میخوام بسازم .
انسان عجولیم واین اصلا خوب نیست .


  • mohammad nasiri
۲۰
دی

اولش که شروع کردم به نوشتن نمیدونستم چی باید بنویسم از چه موضوعی باید صحبت کنم امروز خیلی خسته شدم هوای آلوده ی تهرانو شلوغی مترو تا حدودی سوزن به روحت میزنه . دیگه خودت حسابشو بکن .

راستش خیلی خوشحالم امروز زدم بیرون تو اتاقم نبودم رفتم تو هوای سمی . درسته وقتمو برای کارم صرف نکردم ولی تلف هم نکردم این خودش خیلی مهمه .

یه سری کار اداری بود که باید انجام میدادم که دادم ،خیلی خسته بودمو داشتم از خیابون پیاده رد میشدم که چشمم خورد به یه نمایشگاه ماشین ، توش پر بود از ماشینای لوکس و لاکچری همونایی که میبینی میگی اخه از کجا میارن میخرن ؟!

سه تا تقریبا هم سن و سال خودم بودن که کنار ماشیناشون از هشت سیلندرو قدرتش حرف میزدن راستش حسم بهم گفت که نه از سیلندر سر در میارن نه از فرمول سرعت و شتاب و چقدر خنده داره متعجب طراح و مهندساش نشی و آخر کار رو ببینی که زیر پاته داری گاز میدی هی بگاز بگاز .

بچه که بودم با دیدن این صحنه ها واژه ی کاش رو میکاشتمو سریع خشک میشد تو دلم، ولی این دفعه فرق اساسی داشت ، من داشتم منطق اونارو به سخره میگرفتم واین خیلی برام لذت بخش بود . غرور و مسخره کردن دیگران نه ها اینی که میگم درونیه دیگه با تمام وجود حس کردم که تو رود خونه ی هدفم کاملا شناورمو از سردی آب یخ زده نمیترسم .

کمی اینورتر یه پارک کوچیک بود که چند تا دختر پسر جمع بودن ، فضاشون انقدری صمیمی بود که فکر نمیکنم فضای صحنه ی قبلی تا این حد صمیمی بوده باشه .

پایین تر از اونا سر خیابون بعدی یه زمین خیلی بزرگ بود که گود برداری خیلی عمیقی انجام داده بودن داداشم گفت فکر کنم منفی 6یا7باشه گفتم چه نیازی گفت خب حتما سازه ی بزرگیه که برای زیر بنا همچین عمقی لازمه تا بره رو آسمونو آخم نگه . خیلی جالب بود که برای رفتن به اسمون اول زیرش خالی میشه از ته بسازه بره بالا .اگه هدفت بزرگه اگه هدفت برج، باید بکنی خودتو بری تو عمق عمیق بشی تو خودت از ته ته بسازی بری بالا ، باید به اینم حواست باشه سرعت کار تو زیر بنا خیلی کند پیش میره چون اسمش روشه زیر بنا باید انقدر وقت صرف بشه تا برج رو بالا بره مگرنه مطمعن باش که میریزه .

زیر بناتو به اندازه ی هدفت بکن ،برو تو عمق خودت ، شروع به ساختن کن .حواست باشه زیر بنای برج میلاد با یه خونه ی سه طبقه یکی نیست. اینو شاهین میگه .


  • mohammad nasiri
۱۳
دی

یه حسی ، یه حالی هست که دچارش میشم . من نشدم !

باید به این حس و حال خودم جواب بدم تا دچار سردرگمی نشه .

اول اینکه ممنونم حس من ،عاشق این خصوصیات تخریب و باز سازی درونم .

یادمه توی ارایشگاه که بودم خیلی نکته سنجی کردم در مورد حالتش اخرش خودمم خجالت کشیدمو از ارایشگر معذرت خواهی کردم گفتم شرمنده من همیشه میگمو اخرش هم قانع نمیشم .

جوابمو با حرف جالبی داد.

گفت : همین خوبه اگه قانع باشی باید تموم بشی باید ساکن بشی فقط نفس بکشی نه از سر لذت بلکه از سر احتیاج .

منم مثل خیلی از ادمای دیگه خواسته هایی دارم نه از کسی ،از خودم .

هر طلوعی غروبی دارد، هر غروبی هم نشان پایان نیست .

امروز خیلی حالم بد بود سرما خورده بودم نشد اونطوری که باید از وقتم استفاده کنم همونم باعث شد احساسای بدی بهم دست بده .

بنظر من برای خوب کردن حال خودت توی این شرایط ها باید بری توی دل ماجرا ، فاصله گرفتنو خوابیدنو پرتی حواس روحتو ضعیفو خسته میکنه .

لیست خواسته های گذشتمو مرور که میکنم هرکدومشون که وقتشون شده بهشون رسیدم، پس حال بد معنا نداره .

میرسه روزی با تمام شوق  یه میز مطالعه که روش یه لپ تاپ و یه دوربین واتاقی که دیواراش پر از عکس و فورمولو اناتومی انسان یه رادیو کنار میز روشن ، دارم حال و روزای این روزامو میخونم .

  • mohammad nasiri
۰۷
دی

چند سالی بود با خودم درگیر بودم که چرا اون اره ولی من نه ؟

چرا اون بتونه ولی من نه ؟ راستش دقت نمیکردم که اون چرا میتونست ولی من نه .

جمله ی جالبیه که کسیو با خودت مقایسه نکن .

تک تک ثانیه هامو دادم ارامشمو دادم ، ثانیه ها تبدیل شد به هفته ها به ماه تا بعد فهمیدم که ای دل غافل تمام راز پس پرده تو خود شناسیه ، راستش اینو سر آزمون قلم چی که از شدت ناراحتی که این آزمونم اونی نشد که دوست داشتم فهمید بجای جواب دادن به تست ها شروع کردم به نوشتن خودم جالب شد موضوع دیدم چقدر شفاف خودمو میتونم توضیح بدم چاله هامو بشناسم جالب تر این بود که دیگه جز خودم کسی روبه روم نبود یعنی کسی برای مقایسه نبود .

خودشناسی بحث خیلی مهم و جذابه.

من دیگه خودمو میشناسم ،با خودم دوستم دیروز من تنها درس امروز منه.

  • mohammad nasiri