سنفونی زندگی

خودشناسی و عشق بازی با هدف برای صعود

سنفونی زندگی

خودشناسی و عشق بازی با هدف برای صعود

تجربیات و برداشت های زندگی یک جنگجوی عاشق

آخرین مطالب

دوباره من

سه شنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۲۲ ب.ظ

گاهی وقتا خودتو از بالا نگاه نکن پیاده شو باهم بریم ، کنار هم دست تو دست هم ،فقط حواست باشه مسیری طولانی رو انتخاب کنی تا همه ی حرفاتون تموم بشه ،همیشه از کارا و حرفای نیمه کاره متنفر باش .

حالا وقتشه شروع کنی از کجایی ؟ به کجا میخوایی برسی؟ کدوم مسیر مسیر رفتته؟

قبل از هرچی باید بهت بگم که زندگی ارامش نداره اگه داشت به زنده بودنت شک کن ، زندگی آسایش داره هرکسی هم به نحوی دنبالش هست یا بوده ، هستای امروز جنگجوهای جنگن بوده ها هم روزی جنگجو بودنو امروز نیستن ، کجان ؟ هیچکس جز خودشون نمیدونه .

بچه که بودم سردرگم بودم ، همیشه سعی برای بزرگتر نشون دادن خودم بودم شایدم بخاطر همونه توی عکسام ژست های خوبی ندارم درکل عاشق عکاسیمو سخت دنبال فهمیدنو شروع کردنشم ولی تا حدودی دوست ندارم عکسی از خودم بگیرم .

یه سوالی اواخر ابتدایی و طول راهنمایی داشتم که سخت منو مشغول به خودش کرده بود ،این بود که چرا زنده ایم ؟ زندگی یعنی چی؟ اصلا این موجود دوپا چیه که بهش میگن انسانو واسه خودش دک و پوزی داره؟ از خیلی چیزا میترسه به خیلی چیزا امید داره و این خیلی ها هم بستگی به موقعیت جغرافیایش داره .

کسی جوابگوی سوالم نبود .

معلم ریاضی : چرت نگو چرا جدول ضربت ضعیفه ⬅این نبود جواب من ، اخه کی با ریاضی به جواب رسیده؟ همون دو دوتا چهارتاشم شک دارنو دنبال اعشارشن .

معلم علوم : بزرگ تر میشی میفهمی ولی مسخره که نکردی؟⬅بی جواب ترین حالت زندگیم

معلم ادبیات فارسی و بقیه و بقیه همه خندیدن به حس مبهمم ، به حس تنهایی.

همیشه با معلم دینی مشکل داشتم چون بیشتر از همه ازش انتظار داشتم .

روزا گذشتو اواخر راهنمایی تبدیل شدم به یه ادم خنثی دیگه دنبال جواب نبودم ولی سوالمو داشتم، اخه چطور ممکنه ادم خودشو نشناسه خودشو درک نکنه ولی با خودش دوست و رفیق باشه یا عاشق خودش باشه مگه امکان داره جز احاطه به چیزی بهش دسترسی داشته باشه ؟

دوسالی سر کردمو خسته شدم از پشت سنگر نشستنو فکر کردن وقتش شده بود رومو بتکونمو گرد بچگیو بریزم دورو وارد دوره ای بشم که واسه من شکل و شمایل نوجوانی بودو دورونه بزرگی ، واین دوگانگی بیش از پیش اذیتم میکرد ، دوست داشتم اشتباه نوجوانی کنم ولی عرف بزرگی همچین فرصتیو ازم میگرفت .جنگ بین خود و انسان شناسی رو شروع کردم تا احاطه پیداکنم به اون چه که میخوام هر روز دل مشغول تر از دیروز جسارت شروع کتاب خوندنو به خودم دادم قابوس نامه رو شروع کردم ارتباط چندانی با حسم نداشت ولی حالت نصیحتی داشت، چند موردی بود که کمکم کرد و چند موردی بود مخافم کرد ، شروع کردم به اثبات حرف خودمو رد گفته هاش .

از همه ی اینا که بگذریم .

من شدم : فردی که جفت خودشو پیدا کرده ،منطق و فهم اولیه خودشو پیدا کرده، فلسفه ی خودشو پیدا کرده ، خودشناسی خیلی زیباست.

میخوام بشم : عکاس ، درک و فهمی از عرفانو فلسفه و این تقابلو باهم دوست دارم .

و با شجاعت تمام میگم که من پزشک اینده میشم ، تا امروز شکی تو گفتنش داشتم که تو خودم کشتمش ⬅چه خوبه تو خودت کشتو کشتار راه بندازی قبل از اینکه درگیری به بیرون کشیده بشه و توجیه سلاح بشه ،میدونی که چی میگم .

مسیر رفتنم: خیلی خوب میشناسمش یه جورایی باهاش رابطه برقرار کردم ، برنامه ریزی روی تک تک ساعتا جز واجباته ، برنامه ریزی کوتاه مدتو بلند مدت تخصص خودشو میخواد ⬅برنده کسیه که مهرهاشو خوب بچینه ولی حواست باشه اگه بلد نباشه بازی بده چینش ضعیف هم حرفی واسه گفتن داره به شرطی که بتونه بازی بده .

اینجا خلوتگاه منه ، شبیه اتاقم، میز مطالعم یا چشمای بستمو تصوراتم .روزی میخوام هدیه بدم به کسی که میگه نمیشه .⬅ شدن نه سخته نه نفس گیر فقط حال خوب میخواد تا نفستو عمیق بکشی ، حالا بکش به جایی بر نمیخوره دیگه این یکیو مساوی سهممونه ، غنی و فقیر هم نداره .


  • mohammad nasiri

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی